در روزگاران قدیم، پادشاهی بود که هم بر سرزمینهای دنیوی فرمان میراند و هم از نظر معنوی در اوج بود. یک روز، او با درباریانش برای شکار از شهر خارج شد. در مسیر، چشمش به کنیزکی زیبا افتاد. پادشاه چنان شیفته و والهٔ او شد که دل از کف داد. انگار پرندهٔ جانش توی قفس …