کمال‌گرایی و وسواس فکری: داستان یک چرخه خسته‌کننده

اگه با آدم‌های کمال‌گرا سر و کار داشته باشید، می‌بینید که همیشه در حال تلاشن تا همه چیز رو کامل انجام بدن. اون‌ها مدام دنبال رسیدن به یه نقطه‌ی خاص هستن؛ جایی که بتونن خودشون رو به خود و دیگران ثابت کنن. انگار قراره یه روزی همه‌ی منتقدها، حتی اون صدای منتقد درونی، برای همیشه ساکت بشن. ولی این سفر بی‌پایانه…

 

 OCD و کمال‌گرایی: وقتی ذهن گیر می‌افته

اختلال وسواس فکری-عملی (OCD) یعنی وقتی افکار مزاحم و تکراری نمی‌ذارن ذهنت آروم بگیره. برای رهایی ازشون، آدم دست به کارهایی می‌زنه که بازم اون افکار رو قوی‌تر می‌کنن. حالا وقتی این وسواس با کمال‌گرایی ترکیب می‌شه، فرد به شکل افراطی دنبال موفقیته؛ موفقیتی که قراره همه چی رو اثبات کنه.

گاهی این وسواس خودش رو به شکل حساسیت اخلاقی شدید نشون می‌ده (مثلاً آدم باید همیشه “پاک” باشه)، یا وسواس روی جایگاه اجتماعی، یا حتی وابستگی شدید به یه رابطه‌ی عاطفی. توی همه‌ی این حالت‌ها، یه چیز مشترکه: میل شدید به یه تأیید نهایی که نشون بده “من خوبم”.

 

چرخه فریب‌دهنده OCD

OCD طوری ذهن فرد رو فریب می‌ده که باور کنه اگه فقط به یه نقطه‌ی خاص برسه، همه چی درست می‌شه. فرد کمال‌گرا با تمام توان جلو می‌ره، به چیزی می‌رسه، ولی خیلی زود اون دستاورد براش بی‌ارزش می‌شه. بعد دوباره دنبال هدف بعدی می‌ره. این چرخه همین‌طور ادامه پیدا می‌کنه. چون هنوز باور داره که اون “اثبات نهایی” واقعاً وجود داره.

 

تفکر سیاه و سفید و شک به خود

آدم‌هایی که OCD دارن معمولاً همه چیز رو یا سیاه می‌بینن یا سفید. یا کاملاً مطمئنن، یا فکر می‌کنن هیچ‌چیز قطعی نیست. مثلاً: «یا موفقم، یا شکست خوردم. وسط نداره.» این مدل فکر باعث می‌شه تا زمانی که تأیید کامل نگیرن، مدام توی شک و تردید باشن. حتی موفقیت هم براشون کافی نیست، چون همیشه فکر می‌کنن یه چیزی کمه.

 

روند کمال‌گرایی: رسیدن و تخریب

ماجرا اینجوریه: یه نفر (مثلاً یه نوجوان) یه هدف انتخاب می‌کنه، به خودش می‌گه “اگه بهش برسم، دیگه همه چی حل می‌شه.” کلی تلاش می‌کنه، می‌رسه، ولی خیلی زود می‌گه: “آره، اما کار سختی نبود” یا “من هنوز از خودم راضی نیستم.” یعنی حتی وقتی به چیزی می‌رسه، باز هم براش قانع کننده نیست.

 چرا موفقیت‌ها برامون کافی نیستن؟

موفقیت‌ها همیشه کامل و خالص نیستن. توی رسیدن به هر موفقیتی یه عالمه چیز تأثیر دارن: شانس، زمان، کمک بقیه، و حتی تأیید دیگران. واسه همین آدم کمال‌گرا خیلی راحت می‌تونه بگه: “این که به‌خاطر خودم نبود، پس مهم نیست.” از اون طرف، ممکنه یه هدف رو اونقدر بزرگ کنه که فکر کنه اگه بهش برسه، نجات پیدا می‌کنه. ولی آخرش دوباره ازش دلزده می‌شه. ذهنش مدام در حال ساختن و خراب کردنه.

 

 توی درمان چی کار می‌کنیم؟

تو جلسات درمان، هدف اینه که کمک کنیم فرد بفهمه این فکرِ رسیدن به “اثبات نهایی” فقط یه تله‌ست. باید یاد بگیره که معنی دادن به چیزها، یه انتخاب شخصیه، نه یه حقیقت جهانی. ما کمک می‌کنیم تا فرد متوجه بشه چطوری یه چیز رو اول بزرگ و ارزشمند می‌کنه و بعد خودش اون رو بی‌ارزش می‌دونه.

نکته مهم اینه که دنبال پاسخ قطعی نباشیم که “چه چیزی ارزش داره و چه چیزی نه” چون اونم یه جور وسواسه. بهتره بفهمیم چرا یه چیز برای ما معنا پیدا می‌کنه و چرا گاهی خودمون تصمیم می‌گیریم اون معنا رو حذف کنیم.

 

جابجایی دائمی اهداف

برای آدم کمال‌گرا، هدف‌ها هیچ‌وقت تموم نمی‌شن. همین که به یکی برسه، یه هدف جدید می‌سازه. چون فکر می‌کنه هنوز به چیزی که باید نرسیده. اما شاید سؤال واقعی این باشه:

چرا فکر می‌کنی چیزی بیرون از خودت باید بهت ثابت کنه که باارزشی؟

 

یه جمله توی فیلم “Cool Runnings” هست که می‌گه:

“اگه بدون مدال طلا، حس خوبی نسبت به خودت نداری، باهاش هم نخواهی داشت.”

Leave a Reply